بعد از فشار قبرم بعد از آنکه شیر مادرم را از استخوان هایم کشاندن بیرون بعد از پوسیده شدن گوشت و پوستم.
من در درون قبر تنها هستم. هوا چه تاریک و چه روشن باشد، من تاریکم!
صدای زمزمه ی قرآنی را شنیدم سرم را از قبر بیرون آوردم، فکر کردم فرزندانم یا اقوام و یا اینکه دوستانم هستند! اما صدا صدای پیرزنی بود، قرآنش را برای آن گناه کارانی می خواند که حرف از کرامت علی و حجابت فاطمه می زندند، اما خود دررفتار و کردارشان چنین نبودند، این صدا را من شنیدم، چون من هم یک گناهم این بود. آن پیرزن بعد از آنکه قرآنش را تمام کرد. چادر نمازش را برداشت و دو رکعت نماز وحشت برای دوری عذاب خواند.
۱ نظر:
حس خوبی نداشتم نسبت به نوشته ات
نا امیدانه بود
ارسال یک نظر