۱۹ تیر ۱۳۸۸

سفر

اگه یک روز بری سفر

بری زپیشم بی خبر

اسیر رویاها میشم

دوباره باز تنها میشم

به شب میگم پیشم بمونه

به باد میگم تا صبح بخونه

بخونه از دیار یاری

چرا میری تنها میزاری

اگه فراموشم کنی

ترکه آغوشم کنی

پرنده دریا میشم

تو چنگ موج رها میشم

به دل میگم خاموش بمونه

میرم که هر کسی بمونه

میرم به سوی اون دیاری

که توش منو تنها نزاری

اگه یک روزی نومه تو

تو گوش من صدا کنه

دوباره باز غمت بیاد

که منو مبتلا کنه

به دل میگم کاریش نباشه

بزاره درد تو دوا شه

بره توی تموم جوونم

که باز برات آواز بخونم

اگر بازم دلت میخواد

یار یکدیگر باشیم

مثال ایوم قدیم

بشینیم و سحر پاشیم

باید دلت رنگی بگیره

دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگ اون دیاری

که توش منو تنها نزاری

اگه میخوای پیشم بمونی

بیا تا باقی جوونی

بیا تا پوست و استخونت

نزار دلم تنها بمونه

بزار شبم رنگی بگیره

دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگ اون دیاری

که توش منو تنها نزاری

۱ نظر:

احمدرضا عبدی گفت...

داداش من این شعرهای قدیمی چیه میزنی تو وبلاگت
بروز باش جدید بزن